دوست دارم بچه باشم تا...

دوست دارم بجه باشم تا هر کاری می کنم، بگن بچس، مهم نیست

دوست دارم بچه باشم تا راحت و بی پروا گریه کنم

دوست دارم بچه باشم تا شوخی زندگی و جدی نگیرم

دوست دارم بچه باشم تا بزرگترین اذیت کردنم نقاشی روی دیوار باشه

دوست دارم بچه باشم تا هرشب یکی باشه برام لالایی بگه

دوست دارم بچه باشه تا بتونم خودم باشم

دوست دارم بچه باشم تا آرزوهای بزرگ داشته باشم

دوست دارم بچه باشم تا بزرگترین ناراحتیم نرفتن پارک باشه

دوست دارم بچه باشم تا بزرگترین دعوام سر یه شکلات باشه

دوست دارم بچه باشم تا با منت بر من محبت نکنی

و دوست دارم بچه باشم تا...

سراب...

سلام به تمام خوانندگان محترم آسمان باز ۲

از تمامی شما دوستان عزیز معذرت می خوام که قسمت پستهای خودمونی وبلاگ و اینقدر دیر به دیر آپ می کنم

حقیقتش اینه که زیاد وقت نوشتن ندارم، به بیان بهتر میشه گفت که اونقدر الکی سر خودم و گرم کردم که فرصت فکر کردن به هیچ جیزی و نداشته باشم

بگذریم

چند سال پیش که توی دوران نسبتا خوش دبیرستان و در درس بسیار شیرین فیزیک که البته انقدر من عاشق این درس بودم که شیرینیش گلوم و زد

باز هم گذشت کنیم و از موضوع دور نشیم

درسی و در رابطه با بازتاب نور خوندم که یک مبحث داشت در مورد سراب، در این بحث من یاد گرفتم که سراب واقعیت داره ولی بازتاب نور باعث می شه که ما اون رو چندین کیلومتر جلوتر از اصلش ببینیم

از اون روز تاحالا من هر وقت کلمه سراب و می بینم یاد این مساله می افتم که این پدیده واقعیت داره اما کمی دورتر از تصویرش

در ادامه:...

امروز داشتم توی یاهو ۳۶۰ چرخ میزدم و جواب کامنتهام و میدادم که توی قسمت بلست یکی از دوستان این جمله رو دیدم:

"من آدم تشنه ای هستم که فریب سراب و نمی خورم"

طبیعتا دوباره یاد همین مساله افتادم و این جمله رو باهاش تطبیق دادم

نمی دونم فکرم به کجا پرواز کرد که به جمله ای رسیدم و با خودم گفتم حیفه اگر این جمله توی گورستان ذهنم دفن بشه و چیزی ازش باقی نمونه، روی همین اصل بود که نگارش این پست و آغاز کردم

و اما اون جمله:

"سراب حقیقتیست دورتر از آنچه که ما میبینیم، پس هر سراب نشانه ای از امیدواریست"