سلام
من بازم معذرت می خوام از همه دوستان که دیر آپ می کنم، حقیقتش هنوزم کارم درست نشده، پس...
می خوام واسه یه بارم که شده بی مقدمه شروع کنم، خسته شدم انقدر واسه هرکاری که خواستم بکنم سیاست چیدم و منتظر موندم
خسته شدم انقدر به هر کس و ناکسی گفتم چشم، خسته شدم انقدر جلو این و اون سرم و خم کردم و تا کمر دو لا و سه لا شدم که کارم راه بیافته
تا کی باید برای گرفتن چیزی که مال خودمه، چیزی که حقمه بگم: بله قربان، نوکرم، شما درست میگید و...
تازه آخرشم با کلی منت نصفه کارتو انجام می دن، خنده داره، نه؟، ولی حقیقت داره
این خیلی وضعیت وحشتناکیه که هرکی اومد و بهت هرچی گفت سرتو بندازی پایین و بگی چشم، شما درست می گی، حق یا شماست
نهههههههههههههههههه، به خدا اکثر مواقع حق با تو و منه، پس چرا باید برای گرفتنش اینقدر چاپلوسی کنیم؟
من کشورها و فرهنگهای دیگرو نمیدونم چجوریه ولی مشکل ما ایرانیا همینه، یه جورایی همیشه همین بوده
از سالها قبل و نگاه کنید تا همین الان که دارین این مطلب و می خونین، بعدش کلاهتون و قاضی کنید، هر قدرتی (حالا این قدرت می تونه یه آدم باشه، می تونه یه گروه باشه) تا میاد و قدرت نمایی می کنه، هممون خودمون و می کشیم کنار و سعی می کنیم که خودمون و با وضعیتی که اون قدرت بوجود آورده سازگار کنیم، هیچ کس به خودش، زندگیش، ارزش و وجود هویت خودش فکر نمی کنه، هیچ کس فکر نمی کنه که چرا باید با این زوری که بالا سرمه بسازم؟
از همه اینا بدتر وقتیه که یه نفر یا یه گروهی پرچم اعتراضش میره بالا، از حقش دفاع می کنه چون نمی خواد تو سری بخوره، نمی خواد زیر سلطه یکی دیگه باشه چون می دونه که اجازه زندگی داره، پس می ره جلو و حرف می زنه، داد می زنه، می جنگه، تا جایی که می تونه مبارزه می کنه ولی آخرش...
آخرش میمیره، منظورم مرگ جسمی نیست، از تو میمیره قبل از اینکه تونسته باشه کوچکترین تغییری توی اوضاع بده
میدونی چرا؟
چون بر می گرده و می بینه خودشه و خودش، تنهای تنها، همه هم گروهیاش، همه دوستاش، همه اونایی که همراهش بودن، همه جا زدن، همه کشیدن عقب، نمی خوان وضعشون بهتر شه، به همین زندگی سگی ایی که دارن راضین، می ترسن همینی هم که هست از دست بدن، قدرت ریسک ندارن
اونا دوستاتن ولی وقتی میبینی بزدلن یا شایدم قدرت درکشون پایینه و نمیفهمن (که هرچی هم سعی می کنی بهشون بفهمونی بازم بی فایدس) با خودت می گی: هرچی می کشن بذار بکشن، حقشونه، در نتیجه همه با هم می سوزیم، چه خشک باشیم، چه تر
می دونم پیش خودت داری می گی راست میگه ولی وقتی صفحه رو بستی و نشستی با دوستات چتیدن، همشو یادت می ره، ولی اصلا مهم نیست، می خواستم خودم و خالی کنم که کردم، ولی اگه هنوزم یه کم احساس می کنی که آدمی، رو حرفام فکر کن، بیشتر از اینم هیچی ازت نمی خوام، فقط یه کم فکر کن، همین
