دروغ شنو...

دروغ شنو چیست؟

ویراستار: چیست نه، کیست؟

نویسنده: باشه بابا، گیر نده حالا، دروغ شنو کیست؟

در مجموع دروغ شنو به کسی می گن که دوست داره دروغ بشنوه، حالا این یعنی چی؟

یعنی یکی که شبیه من و توِ و در کل انسانه ولی تحمل چشیدن طعم تلخ حقیقت و نداره

ویراستار: استثنا هم داره دیگه؟

نویسنده: یعنی انسان نباشه و دروغ شنو باشه؟

ویراستار: نه، یعنی تحمل شنیدن حقیقت و داشته باشه ولی دروغ شنو باشه

نویسنده: بله، استثنا هم داره، مثلا:

کسانی هستند که حقیقت و می دونن ولی چشماشون و روش بستن چون فکر می کنن اگه به خودشون و دیگران دروغ بگن یا دروغ دیگران و باور کنن، نتیجه کار همونی میشه که اینا می خوان، پس با توجه به اینکه توی تعریف دروغ شنو قرار نمی گیرن ولی دوبرار جز این دسته هستند، چون هم خودشون به خودشون و هم دیگران به اونها دروغ می گن، حالا اگه بخوا...

ویراستار: چه جالب، من اینارو نمی...

نویسنده: بی ترییت، نپر وسط حرفم

ویراستار: ببخشید، من فکر کردم حرفت تموم شده ولی عزیزم دقت داشته باش که از نظر ادبی، بی تربیت واژه غلطیه و باید به جاش بگی فاقد تربیت یا دارای عدم نزاکت، ادامه بده

نویسنده: بی خیال بابا، نطقم و کور کردی، همش یادم رفت

داستان پروازم...

یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود

یه آقا مدیاری بود که یه سالی میشد از وطنش دور بود و می خواست برای دیدن خانوادش و دوستاش بیاد ایران، در نتیجه اقدام کرد برای گرفتن ریترن ویزا و خلاصه بعد از کلی دم این و اون و دیدن و رشوه دادن، تونست برای دو ماه اجازه برگشت به کشورش و بگیره، در نتیجه برای روز جمعه، یازدهم مرداد ماه بلیط رزرو کرد و منتظر نشست تا روز موعود فرا رسید

از اونجایی هم که توی دفتر هواپیمایی ایران ایر بهش گفته بودند ساعت ده باید توی فرودگاه باشه و از خونه تا فرودگاه هم حدود شش ساعت راه بود (چون از یه شهر باید می رفت یه شهر دیگه) ساعت پنج صبح خونه رو به قصد فرودگاه ترک کرد

ساعت ده و نیم صبح بود که وارد فرودگاه شد و دید که می گن پرواز با تاخیر همراهه و کسی هم از طرف دفتر هواپیمایی بهش اطلاع نداده که هواپیما به جای ساعت دوازده و پنجاه بعد از ظهر ساعت شش بعد از ظهر حرکت می کنه، در نتیجه رفت توی شهر یه دوری زد و خلاصه هرطور بود ساعت پنج خودش و رسوند به فرودگاه و دید که ای دل غافل پروازش افتاده واسه ساعت هشت ونیم پس همونجا منتظر موند و به حرفها و غرغرهای ملت گوش می کرد و حرف نمی زد

مردم می گفتن: برسیم ایران شکایت می کنیم و از فرودگاه امام خارج نمیشیم تا خسارتمون و بدن و...

همینطور که آقا مدیار داستان ما داشت به حرفهای اعتراض آمیز مردم بی......کشورش گوش می داد متوجه شد که روی تابلو ساعات پرواز، کلا اسم پرواز ایران ایر و حذف کردن

مدیار بعد از پرس و جوی بسیار که به هیچ جا ختم نشد وایساد یه گوشه ای تا ساعت جدید پرواز و اعلام کنند، ساعت یازده و پنجاه و نه دقیقه پی ام (چون اگه می شد دوازده، می افتاد توی روز بعد و برای شرکت ایران ایر خیلی بد می شد)

حالا تو این گیر و دار یه جوون ایرانی و غیور اومده گیر داده به یه دختره که عزیزم چرا داری گریه می کنی؟، با دوست پسرت حرفت شده؟، من می تونم پشتیبانت باشم اگه دوست داشته باشیا (حاشیه)

خلاصه ملت رفتن برای شکایت ولی همینطور که می دیدن قضیه شکایت داره جدی تر می شه هی جا می زدن و خودشون و عقب می کشیدن و با جمله هایی از این قبیل خودشون و تبرئه می کردن: (این همه الاف بودیم این یه ساعتم روش -  بی خیال بابا، تو ایران بهمون گیر می دن، اصلا به من و تو چه ربطی داره آخه؟)، آقا مدیار هم این جمله آخر و که شنید تا دو ساعت فقط داشت به فرهیختگیه هموطنش می خندید، (آخه مرد مومن به من و تو مربوط نیست پس به کی ربط داره؟)

رییس دفتر ایران ایر هم تا دید ملت یه کم عصبی شدن، در دفترش و از تو قفل کرد و جواب تلفنهایی رو که مردم به دفترش می زدن نمی داد و در نهایت دستور داد تا ملت رو بفرستن سالن ترانزیت که اجازه خروج نداشته باشند، تا برای این آقا دردسر درست نشه

خلاصه مدیار عزیز هم با حوصله بسیار تا ساعت چهار و نیم صبح توی سالن ترانزیت به حرفهای تکراری ملت توخالی گوش می داد که می خواستن به محض رسیدن به ایران شرکت ایران ایر و از هستی ساقط کنن، ولی آخرشم هیچ کس نفهمید چرا وقتی رسیدن توی فرودگاه امام خمینی، این ملت غیور در عرض نیم ساعت باراشون و تحویل گرفته بودن و اثری هم ازشون نمونده بود

قصه ما به سر رسید، مدیار سخت به خونش رسید